آموزش اخلاق با استفاده از ضرب المثل های فارسی



یک گوشش در است و یک گوشش دروازه

من از پند ها و نصیحت های بزرگ تر ها، خیلی چیزها یاد گرفته ام. از معلم های خودم یاد گرفته ام که زودتر از دیگران به آنها سلام کنم. از بابابزرگم یاد گرفته ام که با حیوانات مهربان باشم. از مادربزرگم یاد گرفته ام که هیچ وقت موقع بازی در کوچه، با دوستانم دعوا نکنم. پندها و نصیحت های بزرگترها به سود خود ماست. پس چرا باید از شنیدن راهنماییهای آنان ناراحت بشویم؟ متاسفانه بعضی ها اصلا دوست ندارند نصیحت بشوند. به قول قدیمی ها «یک گوشش در است و یک گوشش دروازه» یعنی انگار نصیحت از یک گوششان توی سرشان می رود و از گوش دیگرشان بیرون می آید. به نصیحت هایی که می شنوند، اصلا اهمیتی نمی دهند. یک گوششان در است و یک گوششان دروازه.




نان خودت را می خوری، حرف مردم را چرا می زنی؟


ما در خانه، خیلی حرفها می توانیم با هم بزنیم. می توانیم درباره ی قصه ای که خوانده ایم با هم حرف بزنیم. می توانیم درباره ی فیلمی که دیده ایم با برادر و خواهرمان حرف بزنیم. می توانیم درباره ی درس جدیدی که یاد گرفته ایم، با اهل خانه گفت و گو کنیم. می توانیم از اخبار ورزشی حرف بزنیم. می توانیم برای مادرمان شعری بخوانیم یا حکایت خنده داری را برای پدرمان تعریف کنیم. حالا که این همه گفتنی خوب و لذّت بخش وجود دارد، چرا باید در خانه ی خودمان بنشینیم و درباره ی عیب های مردم حرف بزنیم و از آنان غیبت کنیم؟ به قول یک ضرب المثل فارسی: «نان خودت را می خوری، حرف مردم را چرا می زنی؟» یعنی تو که سرگرم کارهای خودت هستی، پس چرا غیبت مردم را می کنی؟ تو که داری راحت و آسوده زندگی می کنی، پس چرا باید از همسایه و دوست و فامیل و همشهری و هم کلاسی و معلمت غیبت کنی؟  نان خودت را می خوری، حرف مردم را چرا می زنی؟





یا از این لب بام می افتد یا از آن لب بام


هر کاری را باید به اندازه انجام داد. آدم های عاقل به اندازه غذا می خورند، به اندازه می خوابند، به اندازه حرف می زنند و به اندازه بازی می کنند. امّا آدم های نادان یا خیلی کم غذا می خورند یا خیلی زیاد. یا خیلی کم می خوابند یا خیلی زیاد. یا خیلی کم حرف می زنند یا خیلی زیاد. و یا خیلی کم بازی می کنند یا خیلی زیاد.

ضرب المثل «یا از این لب بام می افتد یا از آن لب بام» درباره ی همین آدم های نادان است که هیچ کاری را به اندازه انجام نمی دهند. آن ها مثل کسی هستند که از ترس افتادن از لب پشت بام، آن قدر عقب می رود که از آن طرف می افتد. یا از ترس افتادن از آن طرف، آن قدر جلو می آید که از این طرف بیفتد. آدم عاقل، خوردن و خوابیدن و بازی کردن و بقیه ی کارهایش باید به اندازه باشد. نه اینکه یا از این لب بام بیفتد یا از آن لب بام.





وقتی سوار خر مردم شدی یک وری بنشین


همه ی ما معمولا چیزهایی را از دیگران به امانت می گیریم. گاهی مدادمان گم می شود و سر کلاس، مداد دوستمان را امانت می گیریم. گاهی یک کتاب داستان را از کتابخانه ی مدرسه امانت می گیریم. بعضی وقت ها دوچرخه ی  بچّه ی همسایه را از او به امانت می گیریم. امانت گرفتن از دیگران اشکالی ندارد. امّا از چیزی که امانت گرفته ایم، باید به خوبی مراقبت کنیم و صحیح و سالم، آن را به صاحبش برگردانیم. نباید آن را بیش از اندازه در دستمان نگه داریم. باید خیلی زود آن امانتی را به صاحبش پس بدهیم. به قول یک ضرب المثل فارسی،« وقتی سوار خر مردم شدی، یک وری بنشین.» این ضرب المثل می خواهد بگوید که مال امانتی را نباید بیش از اندازه در دستمان نگه داریم. مثلا اگر سوار خر امانتی شدیم، باید طوری سوارش بشویم که بتوانیم زود از آن پیاده شویم و آن را خیلی سریع به صاحبش پس بدهیم. وقتی یک وری روی خر بنشینیم، راحت تر می توانیم از آن پایین بیاییم. البته این ضرب المثل نمی خواهد بگوید که واقعا باید یک وری روی خر بنشینیم. منظور این ضرب المثل این است باید مال امانتی را زود به صاحبش برگردانیم.




عاقبت این شب تاریک سحر خواهد شد


زندگی، هم روزهای تلخ دارد و هم روزهای شیرین. هم روزهای بیماری دارد و هم روزهای سلامتی. هم روزهای شادی دارد و هم روزهای غم و ناراحتی. ما در زندگی، گاهی پیروز می شویم و گاهی شکست می خوریم. گاهی برنده می شویم و گاهی بازنده. بعضی وقتها می خندیم و بعضی وقتها گریه می کنیم. گاهی نمره های خوب می گیریم و گاهی نمره های پایین. دنیا همین است. سختی و راحتی در کنار هم هستند. غم و شادی در کنار هم هستند. مهم این است که آدم هیچ وقت نا امید نشود. اگر چند روزی بیمار شد، نباید امیدش را از دست بدهد. اگر یکبار شکست خورد، نباید ناامید و غمگین بشود. باید بداند که روزهای رنج و غم تا همیشه باقی نمی ماند. به قول یک ضرب المثل شیرین فارسی، « عاقبت این شب تاریک سحر خواهد شد. » یعنی همان طور که تاریکی شب برای همیشه باقی نمی ماند و بالاخره صبح می شود، روزهای سخت زندگی هم بالاخره تمام می شود.